واقعا به کمکتون نیاز دارم.واقعا
من دختری 21 ساله ام.3 سال پیش با یک پسری اشنا شدم.بعد از چند واه واقعا و قلبا عاشق هم شدیم نه بصورت تخیلی.بعد یک سال با خانوادش اومد خواستگاری.قبلش بگم که پدرش 20سال پیش فوت کرده و با مامانش زندگی میکنه.مامانش قبل خواستگاری راضی بود.تو مراسم خواستگاری مادرش گریه کرد و گفت راضی با وصلت با من نیست و 2 روز بعد زنگ زدن به خونمون و اب پاکی رو دستم ریخت.بابام هم بخاطر لجاجت گفت اگه بمیرم تو رو به اون پسره نمیدم.باهم رابطه داشتیم که یک خواستگار که قبلا چندیدن دفعه اومده بود بابام و مامان گفتن که باید باهاش ازدواج کنی و مجبورم کردند و من هم بخاطر که حرص مادر اون پسره در بیاد اون خواستگار رو قبول کردم و 2 روز بعد عقد کردیم و ارتباطم رو با اون پسره هنوز دارم و عاشق همیم.الان 2 سال تو عقدیم و وحشتناک من عاشق اونم و فقط به امید اون زندم.به شوهرم هرچی میگم که تورو دوست ندارم و نمیخامت و انتخاب کردنت فقط از سر لجبازی بوده اصلا متوجه حرفام نمیشه ومیگه اصلا طلاقت نمیدم.تو رو به هرچی که میپرستین کمکم کنید.یه راهی جلوم بزارید که بتونم ازش جداشم.در ضمن شوهرم تازه سربازیشو تمام کرده است. مسئله دیگر که اینکه خانوادم و مخصوصا مامانم شوهرمو دوست داره و ازش حمایت میکنه.هیپکس حتی حاضر نیست که حتی حرفامو بشنوه چه برسه که کمک کنه بهم.واسه همین به شما پناه آوردم.تو رو خدا بهم کمک کنید.
در ضمن من باکره ام و هیچ تماسی با شوهرم نداشتم.همیشه سرد باهاش رفتار کردم و باهاش منطقی صحبت کردم که دوستت ندارم و هیچ حسی بهت ندارم و فقط بخاطر خوانوادم بهت جواب بله دادم.بهم میگه اشتباهی که تو کردی من تاوانشو نمیدم و دوست دارم و طلاقت نمیدم.تا حالا با هیچ کس درد و دل نکردم.ببخشد اگه نمیدونم چه جوری حسمو انتقال بددم.فقط شما میتونین کمکم کنید.حتی جرات ندارم حضوری برم پیش مشاور وهمکاراتون.منتظر پاسختون هستم